داستان واقعی کودکی یتیم
در تهران که با پیرمردی
کهنسال و دانا درد دل می کرد این مناظره
که تراژدی غم و اندوه می باشدکه:
استاد رحیم دیندار( کامر ا ن)
شاعر نویسنده محقق
دانشمند و پژوهشگر
معاصر ایران و جهان
آن را در قالب مثنوی.......
چنان جذاب و سوزناک سروده کودک یتیم و پیر مرد
خیلی شگفت زده شدند تا اینجا هر کسی این مثنوی
را خوانده گریه کرده است.....
سهم من از خوان فلک.....
گفت به پیری پسری خرد سال
قد وجودم شده از غم چو دال
خار بلا بر جگر من خلید
خنده شادی به لبم کس ندید
سهم من از خوان فلک زجر بود
عامل بدبختی من فقر بود
کاش که من هم پدری داشتم
از بر شادی گذری داشتم
کاش چو طفلان دگر بنده هم
بودم فرخنده و فارغ ز غم
تا پدرم زنده و پر جوش بود
با غم ایام هم آغوش بود
مرد و مرا در غم و ماتم نشاند
دیده من بی رخ او خون فشاند
سایه مهرش ز سرم رفت و رفت
در شب هجران قمرم رفت و رفت
طفل دلم در غم و ماتم غنود
اختر اقبال مرا کی ربود؟
نظرات شما عزیزان: